گزیده اشعار شیخ بهایی
- تا منزل آدمی سرای دنیاست / کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
- خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود / سالی که نکوست، از بهارش پیداست شیخ بهایی
- آن حرف که از دلت غمی بگشاید / در صحبت دل شکستگان میباید
- هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت / جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید شیخ بهایی
- دنیا که از او دل اسیران ریش است / پامال غمش، توانگر و درویش است
- نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ / نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است شیخ بهایی
- او را که دل از عشق مشوش باشد / هر قصه که گوید همه دلکش باشد
- تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی / بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد شیخ بهایی
- تا نیست نگردی، ره هستت ندهند / این مرتبه با همت پستت ندهند
- چون شمع قرار سوختن گر ندهی / سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند شیخ بهایی
- از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ / وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ
- اهل اسلام از مسلمانی من / صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ شیخ بهایی
- ای دل، قدمی به راه حق ننهادی / شرمت بادا که سخت دور افتادی
- صد بار عروس توبه را بستی عقد / نایافته کام از او، طلاقش دادی شیخ بهایی
- افسوس که عمر خود تباهی کردیم/ صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
- در دفتر ما نماند یک نکته سفید / از بس به شب و روز سیاهی کردیم شیخ بهایی
- هر چند که رند کوچه و بازاریم / ای خواجه مپندار که بیمقداریم
- سری که به آصف سلیمان دادند/ داریم، ولی به هرکسی نسپاریم شیخ بهایی
- ای عاشق خام، از خدا دوری تو / ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
- تو طاعت حق کنی به امید بهشت / رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو شیخ بهایی
- بر درگه دوست، هر که صادق برود / تا حشر ز خاطرش علائق برود
- صد ساله نماز عابد صومعهدار / قربان سر نیاز عاشق برود شیخ بهایی
[ بازدید : 58 ] [ امتیاز : 2 ] [ امتیاز شما : ]